خوشبختی گاهی ، آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ، که حسش نمیکنیم چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود دستهای بزرگ بابا را بعد از برگشت از کوه گرفتن و به هم زدن کوله اش خوشبختی بود . خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ،آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود... اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ، چای را با غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ، زور زدیم تا دستمان ,سومین,سالگرد,یادبود,دلتنگی ...ادامه مطلب
خوشبختی گاهی ، آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ، که حسش نمیکنیم چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود دستهای بزرگ بابا را بعد از برگشت از کوه گرفتن و به هم زدن کوله اش خوشبختی بود . خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ،آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود... اما ، ندیدیم و آرام از کن, ...ادامه مطلب